دیدار پدر و دختر
سلام دخملم ،سلام تاج سرم ،سلام زندگی.... یکشنبه ٢٤/١/٩٢ ساعت ٥ از دکتر مولایی وقت سونو گرفته بودم. در اصل اولین نفر بودم.وقتی که منشی اسم منو صدا کرد با کلی خواهش از منشی خواستم که اجازه بده علی آقایی هم همراه من بیاد داخل که گفت باید با دکتر هماهنگ کنم.رفتم داخل و از دکتر خواستم تا اجازه بده که بابایی هم بیاد تو که اولش یه خورده ناز کرد و گفت زود صدا کن بیاد تو.... خلاصه بابایی اومد و من رو تخت دراز کشیدم علی هم از مانیتور با دقت همه چی رو نگاه میکرد و دکتر هم با حوصله سر و پا و ستون فقرات و حتی دریچه های قلب دخملی رو به بابایی نشون داد.من از دکتر خواستم که صدای قلب تو رو واسم بذاره تا بشنویم و ایشون هم این...
نویسنده :
آزاده
18:08